بهروز کوه و بهروز شهر
اینا حرفی بود که بعد از 3 روز راه رفتن تو جنگل های و کوه های شمال , از خونه نیما یوشیج تا جنگلهای سی سنگان , تو مه و بارون و خستگی ولی رفاقت و طبیعت و خوشی به بچه ها گفتم
قسمت اول :
بابک شاه سیاه همیشه می گفت ، بعد از دهه 60 همه چی مرد . هم موسیقی و هم انسانیت . هم هنر و هم اخلاقیات . یه جورائی راست می گه . من هم اینطور فکر می کردم تا اینکه اردیبهشت 84 رفتم ترکیه و مسائلی که می خوام بگم رو دیدم :
سه تا جوون WOOD STUCKآخرای اون دهه رویائی بابک ، سال 1969 توی یه مزرعه تو آمریکا به اسم
کاملا گم نام دانشجو (اون طور که من می دونم دانشجوی حقوق) که پدر یکیشون نماینده مجلس سنا بوده و پدر اون دو تای دیگه هم یه چیزی تو همین حدود ، با هزینه شخصی تصمیم می گیرن کنسرتی براه بندازن . البته بهتره بگم یه فستیوال . قرار بوده که برای این فستیوال یلیطی فروخته نشه تا اینکه هر کس که پول نداره بتونه بیاد به فستیوال . در نتیجه تمام هیپی ها ، تمام جوون های آنارشیست آمریکایی ، و تمام طرفداران بزرگترین ستاره های راک دنیا از جیمی هندریکس گرفته تا جو کوکر مکانیک و جان بائز و ریچی ای من همه و همه تو اون فستیوال یا کنسرت سه روزه بودن . تمام کسائی که مخالف جنگ ویتنام بودن ، تمام کسائی که مخالف زندان انداختن افراد به جرم سیاسی (زندانی سیاسی) و تمام آنارشیست های آمریکایی که مخالف سیاست های دولت آمریکا بودن تو اون سه روز با هم بودن . همون طور که گفتم این کنسرت تماما رایگان و با کمک های دوست داران و طرفداران موسیقی بود . برنامه که تمام میشه . آخر روز سوم بعد از اینکه همه می رن خونشون ، یه مزرعه که تو اون لحظه به محوطه ای پر از پاره های لباس و قوطی های خالی آبجو و وسائل به جا مونده از رفقا بوده به جا می مونه . و آخر فیلمی که از این کنسرت گرفتن ، تو تیتراژ پایانی،یه سری آدم رو نشون می ده که دارن آشغالا رو می سوزونن و یه سری دیگه که دارن غنیمت جمع می کنن رو نشون میده که یکی از صحنه های خیلی معروفش یه مرد که پاش شیکسته و با عصا راه میره و دنبال لنگه کفشی می گرده که به پاش بخوره ! چهل نفر از اون آدمهای آخرین دهه بشریت اونجا می مونن تا برای احترام به مادر مقدس زمین , مزرعه رو تمیز کنن . بعد از این کار دسته جمعی پا میشن میرن پیش رئیس قبیله سیاتل (که یکی از معروفترین قبایل سرخ پوستای آمریکاس و از سالها قبل همیشه جار و جنجال زیست محیطی راه می نداختن) و بهش می گن که بیاین هر سال دور هم جمع بشیم و این ماجرا رو ادامه بدیم و مادر مقدس زمین رو هم پاس بداریم .
البته این موضوع کنسل میشه و فقط تو سال 1999 یه بار دیگه این کنسرت براه می افته که البته کاملا بدور از هر گونه موسیقی راک و به جاش موسیقی مبتذل هیپ هاپ بود و البته از اون پاس داشتن مادر مقدس زمین و هیپی ها و آنارشیست ها و فعالین سیاسی هم خبری نمی شه. تو 69 جان بائز میاد و برای (JOE HILL) آواز می خونه (اونم چه آوازی .اگه یادتون باشه وسط آواز خوندنش کوک گیتارش در میره و بعد از چند لحظه تلاش برای کوک کردنش ، به علت سردی بیش از حد هوا و کوک نشدن سازش بقیه آوازش که در مدح JOE HILL بوده رو بدون ساز می خونه که اوج هنر و تبحرش رو نشون میده )وبه جاش تو 99 LIMP BIZKIT میاد و داد بیداد می کنه !
بگذریم .
و اما ماجرای RAINBOW GATHERING : از اون موقع این مجموعه روز به روز بزرگتر شده و هر سال مردم از همه جای دنیا یک ماه قمری ( تا زمان کامل شدن ماه) حوالی اردیبهشت ماه دور هم جمع می شن و یه زندگی کاملا هیپی وار ، به دور از هر گونه مدرنیته ، هر گونه زندگی الکترونیکی ، موبایل و دوربین و لپتاپ یک ماه تو جنگلی کنار دریاچه ای تو نقطه ای از دنیا رو با هم رو تجربه می کنن . هر سال تقریبا 4000 تا 5000 نفر دور هم جمع می شن . تمامی هزینه ها از خود ماجرا تامین میشه ، این جمع rainbow طرفدار هیچ حزب و حرکت سیاسی و طرفدار هیچ مذهب و دینی نیستن و هیچ کاری با هیچ دولتی ندارن . فقط یه زنگی کاملا بدوراز شهر و واقعا هیپی وار .
و اما ماجرای ترکیه من :
ما از تهران با یه اتوبوس سیر سفر که به قیمت 1300000 تومن , دربست اجاره شده بود روز دو شنبه نوزدهم اردیبهشت از ترمینال آرژانتین ساعت 4:15 راه افتادیم . بیست نفر که هزینه هر کودوم می شد 65 هزار تومن و دو تا صندلی برا هر کس ( البته من یه یار بردم که شد دو تا صندلی برا دو نفر، نفری 32500 تومن !) . بیست و یک نفر ایرانی از هر قشری . از راننده مینی بوس خط تجریش و فروشنده لوازم صوتی-تصویری خیابون جمهوری گرفته تا مهندس سطح بالا وزارت نیرو که کارش سد سازی بود ، از دانشجوی برق گرفته تا تکنسین عمرانی پل های تهران (همون بنا ) از فعالین محیط زیستی تا هیپی . آره دو تا برادر یکی 27 و یکی 45 ساله که ده سالی بود که تو جنگل زندگی می کردن و پا برهنه راه می رفتن (!) هم باهام بودن .یه استاد دانشگاه پیام نور هم که سابقا تو دانشگاه تهران استاد یار بوده اما به خاطر سر و وضع هیپی وار از دانشگاه تهران اخراجش کرده بودن هم بود . و البته خبرنگار یکی از شبکه های تلوزیون آلمان هم باهامون بود البته نه برای این ماجرا . دانشجوی دکترای حقوق بین الملل تو یکی از دانشگاه های امریکایی تو قبرس بود که از هواپیماش جا مونده بود و باید تا چند روز دیگه برا دفاع از پایان نامش می رسید به دانشگاهش که به این خاطر با ما همسفر شده بود . تو راه فیلمی رو که برای اون شبکه (متاسفانه اسم شبکه یادم نمی آد) ساخته بودن و در مورد زندگی ایرانی بود نشون داد . یه سری صجنه از مردم محرو م تر جامعه که تو شمال با مانتو و چادر رفته بودن لب دریا و تا کمر رفته بودن تو آب و در مقایسه اش یه سری صحنه از هتل نیم قله پیست اسکی دیزین که توش یه عالمه دختروپسر جوون با هم نشستن و خوش می گذرونن و بعدش هم متل قو شمال و خزر شهر که البته فیلمش تحسین همه رو بر انگیخت .
...... ادامه دارد