Tuesday, December 19, 2006

what happend in last seven years of today , or how much adead dog costs for you ?


امروز صبح که از خواب پاشدم ، زندگی به روم خنده زد ، منم به روی زندگی خنده ای از سر بلاهت .
بعد از اینکه شیر قهوه امو تو رختخواب خوردم رفتم سراغ غذا دادن به مرغ و خروسا و بوقلمون هام . از سر فضولی اون هم از نوع نورعلیبکیش در کوچه رو باز کردم ببینم چه خبر هست و چه خبر نیست . دیدم یه ماده سگ و سه تا تولش دیشب پشت درخونه من از زور سرما و یا زور هر چیزه دیگه ای جون دادن . یادم اومد که تا صبح صدای عو عو یه ماده سگ رو می شنیدم و با خودم می گفتم سگ عجب حیوون وفاداریه .

همون جا از زندگی پرسیدم که به روح اعتقاد داری ؟ ، اونم گفت آره ، منم گفتم ای ریدم تو روحت زندگی ، تف تو روت ، حیف اون خنده ی بلاهت بارانه صبحم . زندگی هم گفت هر چند که می دونم به روح اعتقاد نداری ، اما منم ریدم تو روحت ، تف هم به روی خودت . گفتم اندازه شوهر بی غیرت این ماده سگ که معلوم نیست دیشب کجا داشته بی ناموسی می کرده که هیچ ، اندازه ی لاشه مردش هم ارزش نداری ، زندگی هم برگشت و گفت تو خودت اندازه لاشه ی مرده شوهر بی غیرت این ماده سگ مرده هم ارزش نداری .بعدش یه نیگاهی کردم به ماده سگ مرده ، دیدم همون سگی که هفته ی پیش که می خواستم برم آهنگرون ، منو خفت کرده بود و می خواست روزگارمو سیاه کنه ، گفتم ای ول زندگی ، این همون سگی که می خواست دمارمو دربیاره ، خوب شد که کشتیش زندگی . من چاکرتم . مرام گذاشتی برا من . تو همین اثنا بودم که جفت ماده سگ مرده اومد و خیال کرد من زدم توله هاشو کشتم و زبونم لال به جفتش هم ت.... کردم . از ده قدمی دیدم دندون تیز کرده که بیاد و نقطه ممنوعه رو از بیخ بکنه ، گفتم ای تو روحت زندگی ، تف تو روت می زنی می کشی بعدش هم می ندازی گردن من ، ریدم به اون مرامت ، درست یه چند قدم مونده بود که به من برسه و من چون داشتم روح مبارک زندگی رو مورد عنایت قرار می دادم ، فرصت نکرده بودم که برگردم تو خونه و ترجیح دادم عوض فرار شروع کنم به اشهد خوندن که دیدم اوس مرتضای آهنگر ده با نیسانش از راه رسیده ، نرسیده ، با سپرش مغز سگ نر رو ریخت وسط اسفالت ، گفتم ای ول ، بابا زندگی ، چاکرتم هستم ، نجاتم دادی اگه اوس مرتضا آهنگر ده رو نفرستاده بودی ، الان رو زمین غرق به خون داشتم از درد نقطه ممنوعه کنده شده جون می دادم . بعد از مقداری آب دادن به یابوها و خوش و بش با اوس مرتضای آهنگر ده ، اومدم برگردم توی خونه که این پست رو بنویسم ، دیدم کلید رو پشت در جاگذاشتم و در هم کیپه کیپ بسته شده و منم با یه زیر پیرهن و شلوارک تو حیاط ، برف هم که داره میباره ، گفتم ای تو روحت زندگی ، اعتقادداشته باشی یا نداشته باشی ریدم به روحت که امروز هم ما رو اینطور مچل کردی و من اونقد زیر برف موندم تا بهمن اومد و من دیگه نتونستم برم تو خونه و همون جا مدفون شدم .

حوالی اردیبهشت ماه بود یا شاید هم اواخر اردیبهشت ماه هفت سال بعد که بعد از اینکه شکوفه های انار ، نه انار نبودن (چون که انار تو بهار شکوفه نمی ده ) نمی دونم ، من از اون زیر نتونستم تشخیص بدم که چه درختی بود ، خلاصه اینکه شکوفه ها همشون ریختن و آفتاب بهاری جان فزا همه برف ها رو آب کرد ، من هم از زیر برفها سر بیرون آوردم و وقتی که یخم باز شد پاشدم و رفتم تو خونه و این پست رو نوشتم . در حقیقت الان هفت سال از اون امروز صبحی که من و زندگی به روی هم خندیدیم و تف انداختیم می گذره .

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Free Web Site Counter
Web Site Counters Web Site Hit Counter