Monday, March 05, 2007

در باب زندگانی شما مردمان شهر (اشاره به مفهوم "زندگانی" و " نمک مثالی" برای احالی کاشان !) آورده اند که :


اصوا اگر قائل به سه ضلعی مولف ، متن ، مخاطب باشیم . می توانیم برای این مجموعه جهت گیریی را هم در نظر بگیریم . در جهان واقع ( چیزی سوای این کارکاتر ها و آنجا یی که مخاطب در هوای آن تنفس می کند ) در صورتی که متن مخلوق مولف باشد و فرد ( و یا حتی شی سوم در دید ماتریالیستی افراطی) نیز مخاطب آن قرار گیرد ، در این صورت هم می توان خصوصیات فاعل و هم خصوصیات مفعول را نسبتا به مخاطب مربوط دانست (خاصیت فاعلی مخاطب : خاصیت تاثر گذاری تشویق های تماشاچیان یک کنسرت در انتحای برنامه و ملزم کردن هنرمند به اجرای یک قطعه جدید و مضاف بر آنچه در لیست قطعات آمده بود . خاصیت مفعولی مخاطب : وقتی طرفداران یک خواننده ترانه های اورا در کوچه و خیابان و حتی همواره زمزمه و از بر می کنند و مثال های فراوانی از همین دست ) .

مولف فی الذات فاعل و خالق است . نه تنها به التزام معنایی و ادبی کلمه ی "مولف" که به علت وجودی متن ( در اینجا خواننده ی عالیقدر متن را به هر اثر هنری بوجود آمده از یک هنرمند تعبیر خواهد کرد ) فاعل می باشد . چرا که تنها و تنها این " فاعل-مولف" است که " فعل-تالیف" متن از او سرزده است . اما در تعامل با " مفعول-مخاطب"ی که هم فاعل است و هم مفعول ، خواص هر دو را از خود بروز خواهد داد .

" مولف-فاعل" به " مولف-فاعل-مفعول" تبدیل شد .

تا اینجای کار یک متن داریم در یک گوشه و دو شخص در دو گوشه ی دیگر : (بدون در نظر گرفتن تقدم و تاخر آنها ) اولی "مولف فاعل-مفعول" و دومی "مخاطب فاعل-مفعول" نامیده می شوند . یاد آوری می کنم که صفات هر یک از این دوگوشه بالقوه هستند و نه بالفعل . (کمااینکه مثال های "مولف فقط-مفعول" در جامعه ی حال حاظر ما فراوان و متنابه هستند . همه ما از "مولفین فقط-مفعول" بار ها و بارها در عذاب افتاده ایم . " مخاطب همواره مفعول" که بماند . ) پس اضلاع مثلث ما که هم ارز رابطه ی مولف ، مخاطب و متن می باشند از نوع رابطه ی تعاملی است . این رابطه چیزی ماورای تعارض ، تقابل ، تسامح و حتی تسلط می باشد ( با عرض پوزش از بکاربردن این همه لغت عربی ) .

>> فرد متعامل می گوید : من عمل می کنم و تو عکس العمل انجام بده . هر عملی را عکس العملی است ، مساوی و در جهت مخالف .

پس میزان عمل مولف و مخاطب در یک اندازه است . فقط در جهت مقابل یکدیگر . همین داستان نیز برای رابطه " مولف متن" و همچنین رابطه ی " مخاطب-متن" نیز صادق است .

>> مولف متعامل می گوید : من متن را " تالیف-خلق" می کنم . تو ای مخاطب ، عکس العمل خود را نشان بده و تو ای متن ، اجبار خواص ذاتی خود را در جریان" فعل-خلق" من از خود بروز بده .

و چه بسا که گفتگو های مشابهی نیز بین دو عضو دیگر مجموعه در جریان است .

پس " مولف-خالق-فاعل" ، " فعل-خلق"-تالیف خود را در تعاملی با آن دو به انجام می رساند . این مولف است که مخاطب و متن خود را انتخاب می کند ( و البته همین داستان برای هر دو دیگر نیز صادق است) . من مولف به دنبال مخاطب خود می گردم و با متنی که از پیش و یا در لحظه یافته ام به تعامل می پردازم و نه اینکه متن خود تحمیل کنم و یا صرفا در فضا پرتاب کنم !

اما در جامعه ی مجازی که شما مردمان شهر برپاکرده اید و از آن تحت عنوان گروه های اینترنتی ( از اورکات در گذشته و یاهو 360 در حال و گروه کامنت گذاران فدایت شوم فلان وبلاگ در تمامی زمان ها گرفته تا مجموعه فرند لیست فلان مثلا مولف )یاد می کنید و چه بسا که رابطه ی ( از هر نوع چه تعامل و تعارض و چه تسلط) خود را در آن دنیا مجازی به رابطه ی مادی (نه به معنای پولی بلکه آنچه که بتوان لمسش کرد . ) و حقیقی خود در این دنیایی که ما در حال تنفس در هوای آن هستیم تعمیم می دهید ( اشاره به داستان همیشگی که دوست خود را در خیابان می بینید و گریبانتان را می چسبد که : فلان فلان شده ، چرا پریروز جواب آفلاینم رو ندادی ؟! ).

در این دنیای مجازی ، بر فرض مولف انگاشتن فرد ، داستان تعامل با دو گوشه ی دیگر مثلث به کلی دگرگون می شود . فرد مثلا مولف ، متن مثلا خلق شده خود را ( که در بیشتر مواقع کپی و یا نسخه ی دیگری از کپی های دیگران می باشد) در فضای لایتناهی پرتاب می کند . بر خلاف مولف جهان واقعیت که اثر را در تعامل با هر دو حقیقت دیگر خلق می کند و بر روی میز می گذارد و یا از دیوار آویزان می کند تا مخاطب به نمایشگاه بیاید و آنرا تماشا کند به نقد آن بپردازد و با آن تعامل بجوید ، مولف جهان مجازی که در اصل خود فردی حقیقی است اثری مجازی را خلق می کند و به جهان مجازی که بدون شک هیچ برداشت عقلانی از ابعاد آن ندارد ، پرتاب می کند . هدف او تنها اثابت آن شی مجازی در نقطه ای مجازی به فرد مجازی دیگری است که باز آن فرد مجازی خود در حقیقت فردی حقیقی بوده اما به خفت مجازی بودن تن در داده .

در جهان واقع نمودار داستان به این صورت است :

-- مولف (ح) -- متن (ح) -- محیط (ح) -- متن (ح) -- مخاطب (ح)

ابتدا و انتهای این مجموعه نیز به هم متصل است و آنرا از حالت رشته به حالت چرخه در می آورد . در رشته مقدم و موخر داریم . مفهوم مسلط و تسلیم شده و سلسله مراتب در رشته معنا می یابند . ولی در چرخه ، نه ابتدا وجود دارد و نه انتها . نه مسلط و نه سلطه .

و اما در جهان مجازی داستان از این قرار است :

مولف (ح)-- نمایه ای از مولف در جهان مجازی (م) -- متن (م) -- محیط مجازی (م) -- متن (م) نمایه ای از مخاطب در جهان مجازی (م)-- مخاطب (ح)

و اگر به اشتباه سعی در اتصال ابتدا و انتهای این رشته ( سعی بر چرخه کردن رشته ) داشته باشیم ، همان داستان گریبان و دوست و آفلاین هایی که هیچ وجود خارجی نداشتند ( حال آنکه گریبان و دوست و فرد فلان فلان شده هر سه وجود مادی دارند . ) تکرار می شود .

نه متن هایی (اشیای مجازی به ظاهر متن خلق شده ) که توسط مثلا خالقین جهان مجازی تولید ( و نه خلق) شده اند ، مخاطب را انتخاب می کنند و نه مخاطب ، خطیب را .

در این میان هر سه مفعول هستند . متن و خطیب و مخاطب . و فاعل پنهان داستان ، آقای نه چندان محترم و توتالیتر رئیس اینترنت و یا رئیس یاهو و یا هر رئیس دیگری می باشد ( تشویق آنارشیست ها را از دور می شنوم ) و مردمان شهری که روابط حقیقی خود را بر اساس تصمیمات آقای رئیس پنهان برپا داشته اند ، نا خود آگاهانه تحت ریاست و امر او قرار دارند و فرا تر از آن حتی روابط مجازی که بر هم زده اند نیز تنها در اصول تصویب شده ی همان آقای رئیس پنهان می گنجد و بس . ( فرند لیست تمام دختران همیشه باکره ای که چند صد شمایل مجازی از پسران همیشه فدایت شوم با عینک آفتابی و شال گردن با گره کراواتی و آستین کوتاه در اتاق پذیرایی منزل لوئی چهاردهمیشان و بالعکس برای همان دختران و همان پسران ) . و این به ظاهر متن های تولید شده چیزی نیستند جر قلیان حسرت زندگی آزاد در یک جهان حقیقی .آنگاه که داغ آن را تنها با مرهم فدایت شوم هایی اینترنتی و اسمایل های پویا نما ( همان انیمیشن است ) شده ، تسکین می بخشند نه تنها ما ، که تمامی ساکنین کهکشان راه شیری در روزنامه هایشان می نویسند :

مردم ایران بیشترین استفاده کنندگان وبلاگ در تمام جهان ها هستند .

و آنچه که ما در کوچه و خیابان با آن مواجه می شویم ، مردم حسرت مندی هستند که روابط آزاد انسانی را تنها در فیلمهای سینمایی ( این مقوله نیز به نوبه خود از جهان مجازی سر برون آورده است ) و اسمایل های فدایت شوم در کامنت دونی مه رویان مجازی می دانند . و تعدادی کلمه مجازی را که تنها از سر عقده های درونی همان حسرت و سرکوفت اجتماعی همان محدودیت به صورت متن های به ظاهر خلق شده به فضای لایتناهی پرتاب می کنند .

این متن بدور از هرگونه توهم دشمن فرضی که روزی قرار است به ما حمله بکند و یا پارانویای استکبار جهانی و حتی عقده های درونی و سرکوفت های اجتماعی تنظیم گشته است .

Sunday, December 31, 2006

خریدن آتش جهنم

(کلمات داخل کمانه ها (()) واگویه های شخصی قهرمان داستان ما با خویشتن خویش است . لازم به ذکر است که هیچ احدی از این واگویه ها نمی بایست خبردار می شد (و البت هم نشد). در غیر اینصورت منصب و جان وی به مخاطره می افتاد . چه بسا که از حافظه ی تاریخ نیز حذف می شد و دیگر زحمت نوشتن آنها بر گرده ی من نمی افتاد (و صد البت خواندن آنها بر گردکان شما). )

(نوشته های داخل کمان ها ({}) استنباطات راوی (بنده) از جریانات امور در آن لحظات تاریخی بوده اند . شایان ذکر است که مدارک و اسناد مربوط به این استنباطات در دفتر مجله موجود است . جهت دریافت آنها با دفتر مجله ارتباط حاصل فرمایید)

: برخیز !

- (اک کهی این یارو باز شروع کرد) {قهرمان در حال آب یاری یابو ها است و سراغ کوچه ی علی چپ را می گیرد .از دیوار صدا در می آید که از او در نمی آید . شاید که آمر امر را فراموش کند }

: فرزند ، برخیز !

- فرمان بران ای یگانه .

: دگر بار تورا خواهیم آزمود . از برای آیندگان . بر کتاب ها خواهد انگارد . داستان تو را و انتخابت را وآن را سرلوحه ی ایمانشان خواهند گرداند .

- (بابا سر جدت دست بردار ، اگه انتخاب کردی که دیگه چه امتحانی می کنی ، خوب اول امتحان می کردی بعدش انتخابمون می کردی ، مسخرشو در آوردی ها ، شیطونه می گه اصلا بی خیال شم و عطاش رو به لقاش ببخشم ها ! . )فرمان بران ای یگانه که ماراست فرمان برداری .

: مومنان را نشان ده ایمانت بر ما را تا همگان بدانند که یگانه دادار کیست . که بدانند فرمان ، فرمان کیست و فرمان بردار کیست.

- (به ناموسم قسم که حیف که زورت بیشتره ، وگرنه یک فرمان و یک فرمان برداری نشونت می دادم که 5 فرمان از بغلش بزونه بیرون ) بایسته است فرمان تو و فرمان روایی تو ، ای یگانه !

: توراست ای مرد نیک آزمونی دگر و بایسته است نیک در آمدنت از آن به در

- ( حالا مرد تیکه این وسط قافیش گرفته ، بابا بگو ببینیم چته . معلوم نیست این دفعه چه آشی برامون پخته که این طور شنگوله) فرمان ، فرمان توست و فرود آ بر ما که خانه ، خانه ی توست .

: برخیز و فرزند را ندا ده ، تیغ بر دار و بر گردن او فرو نه

که سرمشق بر دگران باشد ، پس از تو ، هر آنکه تا خاتم آید.

- ( یا حضرت عباس! ، این دیگه چه صیغشه ! . آخرش هم چیز خورت کردن اومدی چرت و پرت بار من می کنی . حواست هست چی می گی آخه ؟ وردارم اسماعیل یکی یدونمو سر ببرم ؟ بابا این بچه تزه دیپلمش رو گرفته . سال دیگه قرار بره دانشگاه . حالت خوشه ؟ فک کنم درصدش بالا بوده ها . گندم بود یا کشمش ؟ تنها تنها ! ) خواست ، خواست توست و آن شود هر آنچه تو خواهی ای یگانه

(1) (توضیح در پاورقی )

: ******* *****! ********؟ ****** ***؟؟!

- ^^^^ ^^^^^^^ ^^^ ^^ ^^ .

:****** ****** * ****** **** .

- ^^^^^^^^^ ^^^ ،^^^ ^^^^^^^^^ ^ ! ^^^^^^ .

:********* *******، ** ***** ** ** .

و ابراهیم تیغ را بر بالای سر برد تا به مذبوحانه ترین دلیلی فرزند خوش را ذبح کند { و در دل به آن ندای الهی تف و لعنت می فرستاد که چگونه اورا سخره عالمی کرد} ناگهان در آن لحضه گوسپندی از عالم غیب بر زیر تیغ فرود آمده بغلتید و بر ابراهیم ندا آمد که برخیز و شادمان باش که دگر بار سرفراز گشتی و بر قبیله ات گو که جشن ها و سرور ها بر پا دارند از برای این آزمون ما .

--------------------------------------------------------------------------------------------------

(توضیح پاورقی)

(1) : در این قسمت داستان ، جملاتی بین طرفین مکالمه رد و بدل شد که به علل امنیتی از باز گویی آن معذوریم . همین قدر باشد خواننده ی کنجکاو را که ابراهیم را از حیله ای که می خواستند در قربان گاه بزنند آگاه ساختن . چرا که ابراهیم به زیر بار حماقت " نسل خویش کشی" نمی رفت . آنان چاره در این دیدند که وی را ضمانت دهند و گفتند که : تو بکن این کاری رو که من می گم ، خودم سر و تهشو یه جوری هم میارم که نه سیخ بسوزه و نه کباب ، یه گوسفندی غل می دم اون زیر ، تو هم رو نکن که از قبل بهت گفته بودیم و خبر داشتی . بگو خواست ما بوده جماعت هم که از "گونی سیب زمینی" باهوش تر نیستن ، باورشون میشه ! )



Tuesday, December 19, 2006

what happend in last seven years of today , or how much adead dog costs for you ?


امروز صبح که از خواب پاشدم ، زندگی به روم خنده زد ، منم به روی زندگی خنده ای از سر بلاهت .
بعد از اینکه شیر قهوه امو تو رختخواب خوردم رفتم سراغ غذا دادن به مرغ و خروسا و بوقلمون هام . از سر فضولی اون هم از نوع نورعلیبکیش در کوچه رو باز کردم ببینم چه خبر هست و چه خبر نیست . دیدم یه ماده سگ و سه تا تولش دیشب پشت درخونه من از زور سرما و یا زور هر چیزه دیگه ای جون دادن . یادم اومد که تا صبح صدای عو عو یه ماده سگ رو می شنیدم و با خودم می گفتم سگ عجب حیوون وفاداریه .

همون جا از زندگی پرسیدم که به روح اعتقاد داری ؟ ، اونم گفت آره ، منم گفتم ای ریدم تو روحت زندگی ، تف تو روت ، حیف اون خنده ی بلاهت بارانه صبحم . زندگی هم گفت هر چند که می دونم به روح اعتقاد نداری ، اما منم ریدم تو روحت ، تف هم به روی خودت . گفتم اندازه شوهر بی غیرت این ماده سگ که معلوم نیست دیشب کجا داشته بی ناموسی می کرده که هیچ ، اندازه ی لاشه مردش هم ارزش نداری ، زندگی هم برگشت و گفت تو خودت اندازه لاشه ی مرده شوهر بی غیرت این ماده سگ مرده هم ارزش نداری .بعدش یه نیگاهی کردم به ماده سگ مرده ، دیدم همون سگی که هفته ی پیش که می خواستم برم آهنگرون ، منو خفت کرده بود و می خواست روزگارمو سیاه کنه ، گفتم ای ول زندگی ، این همون سگی که می خواست دمارمو دربیاره ، خوب شد که کشتیش زندگی . من چاکرتم . مرام گذاشتی برا من . تو همین اثنا بودم که جفت ماده سگ مرده اومد و خیال کرد من زدم توله هاشو کشتم و زبونم لال به جفتش هم ت.... کردم . از ده قدمی دیدم دندون تیز کرده که بیاد و نقطه ممنوعه رو از بیخ بکنه ، گفتم ای تو روحت زندگی ، تف تو روت می زنی می کشی بعدش هم می ندازی گردن من ، ریدم به اون مرامت ، درست یه چند قدم مونده بود که به من برسه و من چون داشتم روح مبارک زندگی رو مورد عنایت قرار می دادم ، فرصت نکرده بودم که برگردم تو خونه و ترجیح دادم عوض فرار شروع کنم به اشهد خوندن که دیدم اوس مرتضای آهنگر ده با نیسانش از راه رسیده ، نرسیده ، با سپرش مغز سگ نر رو ریخت وسط اسفالت ، گفتم ای ول ، بابا زندگی ، چاکرتم هستم ، نجاتم دادی اگه اوس مرتضا آهنگر ده رو نفرستاده بودی ، الان رو زمین غرق به خون داشتم از درد نقطه ممنوعه کنده شده جون می دادم . بعد از مقداری آب دادن به یابوها و خوش و بش با اوس مرتضای آهنگر ده ، اومدم برگردم توی خونه که این پست رو بنویسم ، دیدم کلید رو پشت در جاگذاشتم و در هم کیپه کیپ بسته شده و منم با یه زیر پیرهن و شلوارک تو حیاط ، برف هم که داره میباره ، گفتم ای تو روحت زندگی ، اعتقادداشته باشی یا نداشته باشی ریدم به روحت که امروز هم ما رو اینطور مچل کردی و من اونقد زیر برف موندم تا بهمن اومد و من دیگه نتونستم برم تو خونه و همون جا مدفون شدم .

حوالی اردیبهشت ماه بود یا شاید هم اواخر اردیبهشت ماه هفت سال بعد که بعد از اینکه شکوفه های انار ، نه انار نبودن (چون که انار تو بهار شکوفه نمی ده ) نمی دونم ، من از اون زیر نتونستم تشخیص بدم که چه درختی بود ، خلاصه اینکه شکوفه ها همشون ریختن و آفتاب بهاری جان فزا همه برف ها رو آب کرد ، من هم از زیر برفها سر بیرون آوردم و وقتی که یخم باز شد پاشدم و رفتم تو خونه و این پست رو نوشتم . در حقیقت الان هفت سال از اون امروز صبحی که من و زندگی به روی هم خندیدیم و تف انداختیم می گذره .

Wednesday, December 13, 2006

nighthood roamings


در پرسه زنی های شبانه (بعد از سات 12:00) من در ساوه نکات زیر توجه ام را جلب کرد :

یکی از معدود اتفاقاتی که جماعت ساوه ای (که به شدت از فقر رفتار مدنی و حاکی از فرهنگ قوی و همچنین مبتنی بر شناخت از جهان پیرامون رنج می برند (آیا واقعا رنج میبرند ؟ آیا کمبود آنرا خود نیز احساس می کنند یا فقط به دید ناظر به ظاهر متفکر فقیرند؟)) را دور هم جمع می کند تا فعالیتی جمعی را به انجام برسانند ، انتخابات شوراها است . شاید یکی از دلایل آن هنوز پابرجا بودن رفتار های قبیله ای در این شهر هم جوار بزرگترین شهر صنعتی کشور (کاوه ) باشد . متاسفانه تنها اتومبیل هایی آگهی های تبلیغاتی همشهریان (و شاید خودشان) را بر پشت شیشه و بر روی درها خود دارند که از جانب رانندگان دیگر و عابرین پیاده انتظار هرگونه آرتیست بازی و قیقاج رفتن از آنها می رود . و با تاسفی چندین باره تر به غیر از معدود وانت بارهایی که شاید رانندگان آنها ندانند که انتخابات شوراها در پیش رو است یا مجلس ، اکثر قریب به اتفاق این اتومبیل ها جزو گران قیمت ترین اتومبیل ها و از ابزار نمایش اقتدار اقتصادی جماعت ساوه ای است . فارغ از هزینه ای که شهر داری ساوه برای پاکیزه کردن در و دیوار شهر بعد از انتخابات (اصولا آیا همچین فعلی به مرثه ظهور خواهد رسید ؟ وقتی که هنوز برگه های تبلیغاتی قبل از سال 83 به روی مبارکمان چشمک می زنند ؟!) متحمل می شود ، اصولا چه اجباری برای کاندید شدن این خیل عظیم .... ، نه این سوال را نمی پرسم ، برای فعالیت این خیل عظیم" لمپن ها ی تسبیح به دست پاشنه کفش خوابیده" در ستاد های انتخاباتی تا بعد از نیمه های شب است ؟ چطور .قتی که هیچ واحد صنفی-تجاری در پایتخت قانونا نمی تواند بعد از نمیه شب فعالیت داشته باشد ، ستاد های انتخاباتی شهر ساوه حتی ساعت یک بامداد مملو از این همه فعال عرصه های اجتماعی شود . فعالین که بدون شک چند کلاس بیشتر سواد ندارند ؟

هیچ خرده ای بر دوستان تسبیح به دستمان نیست ، در حقیقت در تمامی اعصار ، جوامع شامل طبقاتی بوده است که رفتار و عقاید هر فرد ، بیانگر عضویت خواه خود خواسته و خواه ناخواسته وی در آن طبقات بوده است . وظیفه راهبرندگان جامع (و البته تنها دستمایه و ابزارشان نیز) هدایت توده ها و جلو گیری از به بیراهه رفتن آنها است . در جامعه ای که توده ها عمدا توسط سردمداران به بیراهه کشانده می شوند تا از این راه کور سوی امیدی به نجات ، تبدیل به یاس روز افزون شود حکم چیست ؟

جالب آنکه توده ها (ی ذاتا بی شکل و هدف) خود از این بازیچه قرار داده شدن راضی و شادمان هستند و تا پاسی از شب از ارج موهومی که به فعالیت اجتماعیشان نهاده شده است ، پاسداری می کنند ..

متاسفانه دیوار های روستایی روستای آرام و خلوت ما ، نورعلیبک نیز از موج پرشور انتخابات شما شهروندان شهر در امان نمانده و مزین به زینت برگه های انتخاباتی آغشته به سریش گشته است . تنها برای نشان دادن گواه بر ادعایم ، به چهره ی دوست داشتنی و غیور این یگانه دلاور مرد ساوه ای ، امیر حسین علیخانی نگاه بی اندازی. هیچ لازم به توضیح نیست که ایشان نمونه ی کامل و بی عیب و نقص بزرگترین "شر خر" ساوه می باشند که هم اکنون نیز به لباس کاندیداتوری ملبس شده اند . از ایزد منان مراتب کمال و پیروزی وی در انتخابات پیش رو را مسئلت می داریم ( انا الله خیر الحافظین ، یعنی اینکه خدا خودش به دادمون برسه که اگه این بره شورای ساوه ، بیچاره می شیم .)


Monday, November 27, 2006

"the point" of subjectivity and/or objectivity of life/death


the "Zorba the Greek" said :
whole life is trouble , only DEATH is not .

with a philo-sophistication –literary adaptation (the term adoptation also can be used insted of adaptaion)I will say ,

the whole life is trouble , only “THE POINT” is not .

Monday, November 13, 2006

difine difinite


this is what a "WEBSTER COLLEGIATE DICTIONARY (tenth edition 2002)" , at page 303 , says about "DEFINITE" :
adj [L definitus, pp of definire] (1553) 1: having distinct or certain limits 2 a: free of all ambiguity , uncertainty , or obscurity b: unquestionable , decided 3: typically designating an identified or immediately in numbers , usu. less than 20, and occurring in multiple of the petal number b:CYMOS see explicit
---

this is what will derive from
a definier (a person who`s {job , life , attention} is defining {things, any thing, a thing, phenomena}) defines <1:>. then s/he has a "distinct and certain limits" . s/he will not step more than the her/his own "red lines" . s/he will {do job, live , attend to} in the distinct or certain limits made by her/his own hands . s/he has a "distinct or certain limit"ed instruments to define the "not-defined" or "not-distinct-or-certain-limited" world . so the world out side of s/he was "not-distinct-or-certain-limited" before his congratulated and magnificent arrival . her/his {job , life , attention} is defining . so the subjects on objects of her/his are the "certain or distinct limited" world of her/him .
GOD , eternity , heaven , hell , soul , spirit ....
do they have "distinct or certain limits" ?
s/he can define what ever around her/him . as a subject or an object . where does the "so called heaven" ends even begins ?. where is the teritory of the "so called God" . if these are defined by s/he , then they should have "certain or distinct limits" (!) . what is after the "certain or distinct limits" of the territory of the "so called God"? . where is the place i can not step of the "so called soul" ?. where is the part i can not apart it from the "so called spirit" ?

Tuesday, October 31, 2006

TOIME WAITS ?



Tom Waits but Time does not waits

Free Web Site Counter
Web Site Counters Web Site Hit Counter