Sunday, September 04, 2005

اتوبوس تورهای اروپایی ها دسته دسته پیر مرد و پبر زن رو میاوردن به زیارت حضرت مولانا . ساعت 6 با بسته شدن موزه از اونجا اومدم بیرون و همون طور که اون دو تا ترک گفته بودن ، دم در منتظرم بودن . دوربینم که دوربین کانون اتوماتیک بود خراب شده بود و راه افتادیم برای اینکه ببینیم چی کار میشه کرد . بدترین حادثه برای یه آدم کم حافظه اینه که تو سفردوربینش خراب شه .هیچ تعمیر گاه دوربین معتبری باز نبود و فقط تنها کاری که تونستم بکنم این بود که تو تاریک خونه یه آتلیه نگاتیو قبلی رو از تو دوربین در بیارم . به اتفاق اون دو تا ترک رفتیم به یه آژانس مسافرتی و یه بلیط برای ساعت 1:45 صبح به سمت آنتالیا رزرو کردیم و بعد رفتیم سراغ گردش داخل شهر .اتفاق جالبی ، افتاد تا اون لحظه اونا نمی دونستن که من ترکی هم بلدم . البته خودم از روی شیطنت معلوم نکرده بودم . و اون ها هم زیر لب برای خنده به من ناسزا می گفتن . البته ماجرا کاملا برای خنده بود و قصدی نداشتن و بعد از 45 دقیقه گردش تو شهر برگشم و باهاشون ترکی حرف زدم . هر دو تاشون یکه خوردن و سرخ وسفید شدن . پرسیدن که من حرفهایی رو که تا اون لحظه به هم دیگه گفته بودن رو فهمیدم یا نه و من هم به ترکی گفتم که کلمه به کلمه شو . اون ها هم کلی خجالت کشیدن ومعذرت خواهی کردن و من هم گفتم که من هم گاهی با دوست های صمیمی خارجی ام تو تهران همچین کاری می کنم و اشکال نداره .

تو خیابون اصلی شهر که بودیم یه ماشین در حالی که داشت دنده عقب می گرفت خورد به من و من از این حرکت راننده واز این که تو جایی که پر از عابر پیاده بود با سهل انگاری رانندگی می کرد ناراحت و عصبانی شدم و خواستم برم سراغ راننده و بهش این موضوع رو گوشزد کنم . اون دو تا جوون که از عصبانیت من با خبر شده بودن از جیبش دو تا کارت در آورد و رفتن سر وقت راننده و اون هم بعد از دیدن اونا کلی ترسید و از من معذرت خواهی کرد ، ازشون پرسیدم که اون کارت ها چی بودن و وقتی نشونم دادن فهمیدم که اونا عضو پلیس مخصوص ترکیه بودن . حوالی ساعت 8 از هم دیگه جدا شدیم . گفتن که باید برن خونه و به زن و بچه هاشون برسن . از من یادگاری یا به قول خودشون حاطره خواستن (همون خاطره ، تعداد خیلی زیادی کلمه مشترک تو زبان فارسی و ترکی هست که با کمی توجه کاملا قابل شناسایی هستن ، مثلا تو تمامی کلماتی که خ دارن ، خ به ح تبدیل شده ) تو جیبم یه 50 تومنی و یه هزار تومنی بود . خواستم اونا رو بدم گفتن که نمیشه . ازم سکه ایرانی خواستن ، هر چی گشتن چیزی تو جیبام نبود . اتفاقا چند تا بلیط حافظیه شیراز که دو هفته قبل از اینکه بیام ترکیه تو جیبام بود . روشون اسمم و تاریخ رو نوشت و به عنوان حاطره (خاطره) دادم بهشون . اونا هم اسم و آدرسو شماره تلفنشونو بهم دادن تا اگه دوباره اومدن قونیه برم پیششون . بعد از اینکه ازشون جدا شدم رفتم سراغ پارک اصلی شهر قونیه . نکته جالب در مورد مردم ترکیه این بود که وقتی تو خیابون راه می رفتن آرنج همدیگه رو می گرفتن و مثل عاشق و معشوق راه می رفتن و این موضوع در مورد همه بود . حتی گاهی اوقات دو تا پیر مرد رو میدیدم که این طوری راه می رفتن یا مثلا دو تا بچه دبستانی که از مدرسه می رفتن خونه . بنظرم یه جوری اتحاد و دوستی محکم بینشون بود . آخر شب هم بعد از اینکه همه مرکز خرید ها و بازارچه ها و پارک های باز مرکز شهر رو گشتم رفتم به سمت اتوگار . اتوبوس سر وقت راه افتاد و صبح ساعت 5 رسیدم به AK SEKI . تا ایبرادی رو با ماشین شهردار ایبرادی (!) اومدم و از اونجا تصمیم گرفتم مسیر 35 کیلومتری تا کمپ رو از تو کوه ها میون بر بزنم . از احالی شنیده بودم که راه میون بر ولی خیلی متروک هست که از تو کوه هاست و میره به محل کمپ . اول مسیر از میون خونه های ویلای مردم بورژوا می گذشت . بعد از 30 دقیقه بکری مسیر مشخص ترشد . جادهی خیلی خوبی بود که برای هر نوع سواری مناسب بود اما کاملا دست نخورده و استفاده نشده . تا ساعت 11 راه رفتم و جای مناسبی رو برای چرت زدن بالای یک درخت پیدا کردم . بالای درختی تختی گذاشته بودن که تو این مسیر بی تردد کاملا غیر عادی بود . در طول مسیر چند چشمه خوب بود . در ترکیه تمام چشمه ها دارای سکو هستند . تمام چشمه ها را مردم و به هزینه شخصی و اکثرا پدر و مادر جوانانی که بنا به دلایلی جوان مرگ شده اند به یاد فرزندانشان ساخته اند و روی سکوی آن ها هم اسم و مشخصات سازنده و فردی که سکوی به یاد او ساخته شده و سال ساخت سکو و شماره ثبت چشمه حک شده و این نشان دهنده وجود سازمانی که مسئول چشمه ها و رودخانه های کشوری بدین پر آبی که جای جای آن چشمه هست می باشد . بعد از گذشتن ازبین جنگلهای بکر و دست نخورده کاج و سوزنی برگ و کوه های قشنگ ، حوالی 3 بعد از ظهر به کمپ رسیدم . بعد از خوش آمد گویی دوستان به من و احوال پرسی و تعریف کردن ماجراهای سفر کوتاه من به قونیه ، مشغول خوردن غذای باقیمانده غذای آن روز شدم .

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Free Web Site Counter
Web Site Counters Web Site Hit Counter