Sunday, September 04, 2005

صمیمیت خاصی بین ایرانی ها و اسرائیلی ها درست شده بود . بین اونا پیر مردی سپید پوش (و نه سفید پوش) بود به اسم shi که ریشس سپید تر از لباس هاش و البته خیلی هم بلند و موهایی سپید تر از ریشش داشت . کمی به موسی پیغمبر می مونست . یا حتی بابانوئل و تقریبا نوعی پیشوای مذهبی هم بود . و بعدا هم فهمیدم که نیمی از تولید لبنیات اسرائیل دست این مرد هست و به شدت شخصیت مهمی . این مرد مثل بابابزرگ هر وقت که ماها رو میدید بغل می کرد و با هرکودوممون یه شوخی می کرد . انگار که سالهاست با ماست و با شخصیت های ما آشنا . و واقعا هیچ فرقی بین ما و بچه های اسرائیلیش نبود . هر وقت که از کنار چادرش رد می شدیم به زور ما رو می برد دم آتیشش و یه ستکان از قهوه مخصوص خودش می داد بهمون . کامی یه بار بهم گفت که قهوه شای ، قهوه مخصوصیه و من با اینکه چندین ساله باهاش دوستم ، اینقده که به شما ها تو این چند روز قهوه داده ، به من نداده . و اما کامی : مرد 41 سایه ایرانی که از 12 سالگی تو اسرائیل بزرگ شده بوده .کارش درمان بیماران ذهنی و کمک کردن به اونا بود. از ایران چیز زیادی یادش نبود و راضی از زندگیش تو اسرائیل . شکوفه می گفت اون ایرانی هایی که تو سنین پایین اومدن اسرائیل مشکلی ندارن و راحت زندگی می کنن اما اونایی که حول و حوش 20 سالگی (مثل خودش ) ایران رو ترک کردن ، حتی یه شب هم نیست که خواب تجریش و میدون توپخونه و درکه رو نبینن . می گفت نوستالژی کشنده ای که جلوی زندگی عادی رو میگیره .

بعد از اینکه هممون به محیط عادت کردیم و دمامون به دمای تعادل رسید شروع کردیم به پرسه زدن بین کمپ های دیگه و آشنا شدن با بقیه و حتی آشنا شدن با منطقه و پستی بلندیهاش . کمپ استرالیائی ها بعدش نوبت روسها و بعدش هم ایتالیایی ها بود . یه سری کمپ دیگه هم که تا آخر نفهمیدیم برا کیا بودن . سه چها روز اول بیشتر تو محوطه بین کمپ ها می نشستیم و ساز می زدیم و روش های برقراری ارتباط رو امتحان می کردیم . همیشه 5، 6 تا جمع بود که یه سری نشسته بودن و ساز می زدن . اول خیال کردیم که جمع ها خودمونی ان اما وقتی که از کنار یکیشون رد شدیم و تعارف به همراهی شدیم معلوم شد که اینطور نبود . اصولا تو رینبو تقریبا هر وقت هر جا و تو هر جمعی که دلت بخواد می تونی بری .هر کاری که دلت خواست بکونی و هر جور که دوست داری عمل کنی. البته مثلا نه اینکه وسط جمع مدیتیشن بری شروع کنی به آواز خوندن . البته اگر هم این کار رو بکنی هیچ کس هیچ چی بهت نمی گه اما جو یه جوریه که خوده آدم این کار رو نمی کنه . ما هم شروع کردیم به ملحق شدن به جمع های ساز نوازی و آواز خونی . بیشترین ساز گیتار و بعدش هم باقلاما بود . و بیشتر جمع های موسیقی هم اسرائیلی ها بودن. یه سه تار هم اونجا پیدا کردم . صاحبش یه اسرائیلی به اسم baruch بود که البته ر رو غ (مثل آلمانی ها ) تلفظ می کردن وch آخرش رو هم نمی خوندن . درحقیقت اسمش باغو بود . این مرد می گفت که تو اسرائیل شجریان گوش میده و خوب شهرام ناظری هم بدک نمی خونه اما چون خیلی محلی می خونه نمی تونه باهاش ارتباط برقرار کنه و ردیف تارو سه تار میرزا عبدالله رو بهتر از من بلد بود جوری که من جلوش جرئت نمی کردم سه تار بزنم و دیگه ادعا نمی کردم . هر کسی که تو جمع سازشو می گذاشت زمین می تونستی براشداری و هر چه قد که دلت می خواد بزنی . اصلا می تونی ورش داری و بری دو روز دیگه برگردی . یه بار نشسته بودم و ساز زدن یه ایتالیایی رو که داشت bag pipe یا همون نی انبون اسکاتلندی می زد رو گوش می دادم . من از بچگی همیشه مبهوت صدای این ساز بودم ولی هیش وقت از نزدیک ندیده بودمش . و برام خیلی جالب بود که از نزدیک می دیدم یه نفر داره نی انبون اسکاتلندی می زنه . بعد از ربع ساعت که من خیره و مات ساز زدنش بودم ازم پرسید بلدی این ساز رو بزنی ؟ و من خیال کردم میگه دلت میخواد امتحانش کنی ؟ . منم تو جوابش گقتم خیلی زیاد . و سازشو داد بهم گفت بیا بگیرش . گفتم بلد نیستم .گفت شکسته نفسی نکن . گفتم جدی می گم . گفت شوخی می کنی از اینجا باید فوت کنی این کیسه رو بزار زیر بغل دست چپت و با آرنجت فشارش بده تا از این نی بادش خارج بشه و این هفت تا سوراخ رو هم بگیر . این پیچ رو هم اگه باز کنی دو تا نی دیگه هم صدا می دن (سازش یه نی انبون سه صدایی بود) منم از خدا خواسته گرفتمشو شروع کردم به زدن. اگه به کاری مثل نی انبون اسکاتلندی زدن یا هر چیز دیگه ای که به ابزار خواصی نیاز داشته باشه مدتها فکر کنی ، نوعی تمرینه و وقتی باهاش مواجه بشی حتی اگه دفعه اولت باشه ، می تونی خیلی خوب از پسش بر بیایی . باور نمی کنین من شروع کردم به ساز زدن و همه میخ ساز زدن من شده بودن . یه ربعی ساز زدم و وقتی ساز زدنم تموم شد دیدم همه ملت ساکت وایسادن ساز زدن منو نگاه می کنن و یارو برگشته بود به من می گفت استاد من تو فلان پوزیسیون مشکل دارم چه جوری بگیرمش درستره !!! گفتم بابا والله دفعه اولم بود که این سازو گرفتم دستم و باور نمی کرد . بعد از اون هر دفعه منو میدید هی سوال فنی می کرد و من که می گفتم نمی دونم خیال می کرد شکسته نفسی می کنم و دست بردار نبود . ولی این روش ذهنی واقعا روشی علمی . مثلا الان تو روش های جدید سنگ نوردی می گنن قبل از اینکه با سنگ درگیر بشین , یه بار مسیر رو ذهنی صعود کنین و واقعا هم تاثیر داره . در مورد نی انبون ما هم این مسئله صادق بود . فایده این همه سال فکر کردن به این ساز و صدای جادوییش این بود که اون ایتالیایی خیال می کرد من استاد نواختن bag pipe هستم .

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Free Web Site Counter
Web Site Counters Web Site Hit Counter